نگاهي به كتاب مقدمه اي بر انقلاب اسلامي (5)
نگاهي به كتاب مقدمه اي بر انقلاب اسلامي (5)
نگاهي به كتاب مقدمه اي بر انقلاب اسلامي (5)
اينك بايد به بررسي اين مسئله بپردازيم كه عملكرد رژيم پهلوي و روابط آمريکا با شاه در طول اين نهضت انقلابي چگونه بوده است. بدين منظور ابتدا به بازخواني ديدگاه آقاي زيباكلام در اين زمينه مي پردازيم:
ما اولاً فرض گرفته ايم كه در دوران انقلاب سياستي به نام «سركوب» وجود عيني داشت. يعني نيروهاي نظامي و انتظامي دستور داشتند تا منظماً به كشتار مردم بپردازند تا جلوي تظاهرات و راهپيمايي ها گرفته شود. ثانياً اين دستور از سوي آمريکايي ها بوده است. ثالثاً تا صبح روز 22 بهمن اين سياست اعمال مي شده است. اين يك نمونه از همان مفروضات غلطي است كه هيچ پايه و اساسي ندارد. (1)
فرض نخست ايشان در مورد وجود سياست سركوب تظاهرات توسط رژيم پهلوي است. طبعاً بر اساس شواهد و مدارك بي شمار، هيچ كس نمي تواند منكر وجود چنين سياستي از سوي شاه شود، اما اگر خوانندگان محترم توجه كنند ايشان واژه «منظماً» را در اين فرض خود تعبيه كرده است تا راه براي نتيجه گيري هاي خاص باز شود؛ بدين معنا كه اگر به دلايل مختلف، در روند درگيري هاي قواي نظامي و انتظامي با مردم، وقفه اي پيش مي آمد، آقاي زيباكلام بتواند مدعي شود كه بنابراين «منظماً» چنين سركوبي وجود نداشته است و جالب تر آنكه در گام بعدي به كلي منكر «سياست سركوب» از طرف رژيم شود كما اينكه چنين هم كرده است:
اگر در عالم واقعيت چنين سياستي وجود مي داشت اساساً انقلاب در همان مراحل اوليه متوقف مي شد. البته 17 شهريور و موارد ديگري در پاره اي شهرستان ها اتفاق افتاد اما هيچ كدام از آنها بخشي از يك سياست منسجم، دقيق و طراحي شده براي كشتار و جلوگيري از ظاهر شدن مجدد مردم در خيابان ها نبود. تمامي آنها مولود تصميمات فردي فرماندهان محلي بود بدون آنكه در برگيرنده طرح و نقشه از پيش تعيين شده اي باشند. بي برنامگي و بي هدفي آن كشتارها را از آنجا مي توان فهميد كه فرداي روز كشتار و برخورد، مردم به تظاهرات مي پرداختند و حتي يك گلوله هم ديگر شليك نمي شد. تظاهرات ميليوني در فرداي كشتار به آرامي به راه مي افتاد و قواي نظامي و انتظامي هم صرفاً نظاره گر بودند. (2)
در واقع آقاي زيباكلام با تعبيه كلمه «منظماً» در فرض خود و توضيحات بعدي قصد دارد چنين بنماياند كه اگر رژيم پهلوي قصد سركوب تظاهرات را داشت مي بايست هر روز شاهد يك «17 شهريور» باشيم و چون چنين نشده پس مي توان نتيجه گرفت كه سياست سركوب در دستور كار شاه قرار نداشته است!
براي درك واقعيت در اين زمينه بايد نگاهي به سير و روال قضايا بيندازيم. همان گونه كه بيان شد، حضور كارتر در ايران و تعريف و تمجيد افراطي و شگفتي آفرين وي از شاه و نيز اعلام حمايت همه جانبه و قاطع از رژيم پهلوي و توصيف آن به مثابه مستحكم ترين نظام سياسي در منطقه و بلكه جهان، كليه مسائل في مابين دو كشور را در آن مقطع پايان داد و شاه اطمينان يافت كه از حداكثر حمايت كاخ سفيد برخوردار است. به دليل همين اعتماد به نفس بيش از حد، چند روز بعد سفارش دربار مقاله توهين آميزي با امضاي مجعول «احمد رشيدي مطلق» در روزنامه اطلاعات به چاپ رسيد كه به دنبال آن تظاهراتي در روز 19 ديماه 56 در قم در حمايت از حريم مرجعيت و دفاع از «آيت الله العظمي خميني» برگزار گرديد. اين تظاهرات به شدت از سوي رژيم پهلوي سركوب شد و جمع زيادي در آن روز كشته و مجروح شدند. در پي اين قضيه اگرچه تظاهرات و تحرك ديگري در روزهاي بعد به چشم نخورد، اما در محافل و مجامع مذهبي و سياسي و حتي خانوادگي، شاهد رشد اعتراضات و بحث هاي سياسي جدي بوديم. چهل روز پس از آن، ناگهان مراسم چهلم شهداي قم در تبريز با شدت تمام سركوب شد و مجدداً جمع زيادي به خاك و خون كشيده شدند. سپس در مراسم چهلم شهداي تبريز، شهر يزد آماج سركوب قرار گرفت و باز تعداد زيادي كشته و مجروح شدند. پس از آن، تظاهرات مردمي در شهرهاي مختلف برگزار شد كه بسياري از آنها با شدت عمل رژيم مواجه گرديد. همان گونه كه ملاحظه مي شود، اين وقايع با شروع از روز نوزدهم ديماه 1356 به تدريج گسترش يافتند و همزمان، بر شدت سركوبگري رژيم نيز افزوده شد كه به استقرار حكومت نظامي در بسياري از شهرها و كشتار فجيع روز 17 شهريور انجاميد. آيا اين همه حاكي از آن نيست كه شاه با توجه به تصوراتي كه از قدرت و استحكام رژيم خود داشت و بر مبنا غروري كه از اين بابت بر او عارض شده بود، جز زبان زور و سركوب و كشتار، هيچ راه و روش ديگري براي مواجه با اين بحران در نظر نداشت؟ از طرفي كساني كه حتي اندكي آشنايي با رژيم پهلوي داشته باشند، به خوبي مطلع اند كه فرماندهان نظامي و انتظامي كاملاً مطيع و منقاد محمدرضا بودند و بدون نظر او دست به كاري نمي زدند. گذشته از اين، اگر شاه واقعاً قصد سركوب نداشت و به تعبير آقاي زيباكلام «تمامي آنها مولود تصميمات فردي فرماندهان محلي بود بدون آنكه دربرگيرنده طرح و نقشه از پيش تعيين شده اي باشند» چرا به محض آنكه اولين كشتار در قم روي داد، شاه دستور توقف و منع چنين برخوردهايي را صادر نكرد؟ به علاوه، اگر اين گونه عملكردهاي فرماندهان نظامي را ناشي از خودسري آنها، به رغم خواست و فرمان شاه بدانيم، چگونه است كه در مقطعي ديگر، آنها را بر مبناي آنچه در كتاب مقدمه اي بر انقلاب اسلامي آمده، كاملاً مطيع و گوش به فرمان مي يابيم:
بارها برخي از فرماندهان نظامي تندرو از وي چنين اجازه اي خواستند. مي خواستند وي اجازه دهد و اطمينان مي دادند كه در كمتر از 48 ساعت نظم و آرامش را به كشور باز گردانند. اينكه آيا مي توانستند يا نه بحث ديگري است. اما نكته مهم آن است كه شاه چنين اجازه اي را نداد. (3)
به نظر مي رسد آقاي زيباكلام به جاي ارايه تصوير و تحليلي واقعي از شرايط، ترجيح داده است تا بر مبناي «تطهير و تبرئه محمدرضا از جنايت» به بازگويي حوادث بپردازد؛ آنجا كه جنايت ها و كشتارهاي مسلم و غيرقابل انكاري صورت گرفته است و هيچ راه گريزي از اعتراف به آن وجود ندارد، مسئوليت به كلي بر گردن مسئولان و فرماندهان محلي انداخته مي شود، اما زماني كه بنا به دلايل مختلف امكان اجراي يك طرح و نقشه جنايت آميز وجود نداشته، در كلام آقاي زيباكلام، محمدرضا از چنان تسلط و اقتداري برخوردار مي گردد كه به محض مخالفت با اين طرح، تمامي فرماندهاني كه خودسرانه دست به كشتار مي زدند و در ميدان ژاله از كشته پشته مي ساختند، تابع و تسليم محض فرمان و اجازه شاه مي شوند.
واقعيت آن است كه رژيم پهلوي از ابتداي نهضت انقلابي مردم در 19 دي ماه 1356 تا هنگام فروپاشي، سياست سركوب و كشتار را دنبال كرد، اما در شرايط مختلف اين سياست، شدت و ضعف هايي داشت. در ابتدا اين سياست با شدت دنبال شد تا جايي كه در 17 شهريور 1357 به اوج خود رسيد. البته جا دارد توضيحي راجع به ماجراي 17 شهريور بيان گردد زيرا نويسنده محترم با بيان چندباره اينكه «اگر جمعه سياه تكرار شده بود، انقلاب نمي توانست به آن سرعت و سهولت پيش برود» (4) در صدد برآمده تا با انگشت نهادن بر عدم تكرار كشتار بزرگي همانند آن، به اثبات فقدان سياست سركوب بپردازد. واقعه 17 شهريور در نخستين روز از اعلام حكومت نظامي در تهران و چندين شهر ديگر، روي داد. نكته مهم آن است كه چند روز قبل از آن، كه مصادف با عيد فطر بود، پس از اقامه نماز عيد در منطقه قيطريه، انبوه جمعيت نمازگزار، اقدام به راهپيمايي به سمت مناطق جنوبي تر شهر تهران كردند كه در طول مسير، بر تعداد جمعيت افزوده گشت تا به حدي كه بزرگ ترين تظاهرات در شهر تهران تا آن روز شكل گرفت و اين تظاهرات در روزهاي آتي نيز تكرار شد. در روز پنج شنبه از سويي جمعيت انبوهي كه به تظاهرات پرداخته بودند شعار «فردا صبح، 8 صبح، ميدان ژاله» سرداده شد كه در پي آن در ساعات اوليه روز جمعه، رژيم تصميم به برقراري حكومت نظامي در تهران گرفت و از آنجا كه بسياري از مردم از اين مسئله اطلاع نداشتند يا حتي آنها كه مطلع بودند بر مبناي قرار قبلي، اصرار بر حضور در ميدان ژاله داشتند، جمعيت زيادي در اين ميدان در صبح روز جمعه 17 شهريور گرد آمدند. از طرف ديگر، موقعيت اين ميدان به گونه اي بود كه نيروهاي نظامي توانستند آن را تقريباً به محاصره درآورند و سپس بر اساس سياست سركوب، «شليك به مردم» را آغاز كردند تا در نخستين روز حكومت نظامي به اصطلاح زهر چشمي از آنها بگيرند و جو رعب و وحشت را بر جامعه حاكم سازند؛ بنابراين اگر در روز 17 شهريور شاهد شكل گيري يك كشتار دسته جمعي بزرگ در ميدان شهدا هستيم، بخشي از آن به شرايط و عوامل خاصي باز مي گردد كه فقدان آنها در مراحل بعد، يكي از علل عدم تكرار چنان واقعه اي به حساب مي آيد. البته بدان معنا نيست كه از اين پس بلافاصله رژيم پهلوي اقدام به قطع كشتار مردم كرد، زيرا اساساً برقراري حكومت نظامي معنايي جز اتخاذ يك سياست سركوبگرانه نداشت، از اين رو در قالب اعلام حكومت نظامي يا حتي روي كار آمدن يك دولت نظامي به نخست وزيري ارتشبد ازهاري، هيچ گاه سركوب مخالفت ها و حركات اعتراض آميز متوقف نگرديد، اما چند نكته موجب شد كه در كنار آن، رويكردهاي ديگري نيز مورد توجه رژيم قرار گيرد. شايد مهم ترين عامل را بتوان بي اثري كشتارها در خاموش كردن تظاهرات مردمي دانست؛ در واقع محمدرضا و همراهانش به اين نتيجه رسيدند كه اين سياست سركوبگرانه، تاثيرات به شدت منفي اي دارد و موجبات رشد، توسعه و شدت يابي مخالفت ها را فراهم آورده است. اين مسئله از يك سو باعث نااميدي از تاثير بخشي سركوب شد و از سوي ديگر، روش هاي مسالمت آميز را مورد توجه آنها قرار داد. نقطه اوج اين روش ها، اذعان شاه به شنيدن صداي انقلاب مردم بود كه البته هرگز مورد قبول جامعه قرار نگرفت. بنابراين رويدادهاي سال 32 و 42 برمي آيد و براي اثبات فقدان سياست سركوب در سال 57 مي نويسد: «كافي است رفتار حكومت نظامي در سال 1357 را مقايسه كنيم با رفتار حكومت نظامي در سال 1332 و 1342» (5) در واقع با ناديده گرفتن ابعاد عظيم تحولات سال 57 با سال هاي مزبور، دست به يك قياس مع الفارق مي زند. به عبارت بهتر، رژيم پهلوي در سال هاي 56 و 57 نسبت به سال 42 به مراتب به اقدامات سركوبگرانه وسيع تر و خشن تري دست زد، اما عظمت و گستره رويدادهاي سال 57 به حدي بود كه اين گونه اقدامات قابل كنترل و يا حتي كاهش نبودند.
نكته بسيار مهم ديگري كه در كاهش رويارويي ارتش با مردم نقش حايز اهميتي داشت و آقاي زيباكلام حتي از اشاره كوتاهي به آن نيز امتناع ورزيده، تدبير هوشمندانه امام خميني در جهت منع مردم از حملات شعاري و عملي به نظاميان بود. حتي بر اساس اين تدبير، مردم ارتش را برادر خود مي خواندند و به آنها شاخه گل هديه مي دادند. شايد كم نبودند كساني كه در ميان طيف انقلابيون كه بر مبناي شور و احساسات، خواستار تقابل مسلحانه با نيروهاي نظامي رژيم بودند، اما امام به رغم فضاي سنگيني كه در اين زمينه وجود داشت، هرگز اجازه چنين اقدامي را ندادند و همواره در پيام هاي خويش نيز با لحن مهربانانه و اندرزگويانه با نظاميان سخن مي گفتند. از سوي ديگر، رژيم پهلوي بسيار مايل بود كه عليه نظاميان تحركات مسلحانه صورت گيرد؛ چرا كه در اين صورت با برانگيخته شدن احساساتي مانند عصبانيت، ترس از آينده و نيز تلاش براي دفاع از خويش، خود به خود بر شدت عمل نظاميان در مقابل تظاهر كنندگان افزوده مي شد. در حقيقت امام با اتخاذ سياست برادري با ارتش و اهداي شاخه گل به آنها، احساسات نظاميان را به نفع جريان انقلاب سوق داد و حداقل آنكه آنان را براي اجراي «سياست شليك به مردم» در محذورات اخلاقي و عاطفي جدي قرار داد. به اين ترتيب علاوه بر ياس و نااميدي رژيم پهلوي از ادامه سياست سركوب، تعامل مثبت جريان انقلاب با بدنه ارتش نيز مانعي جدي بر سر راه اجراي اين سياست شد. اما به رغم اين واقعيت هاي روشن، آقاي زيباكلام به نحوي اين مسائل را در كتاب خويش منعكس مي سازد كه دقيقاً عكس واقعيت به اذهان خوانندگان متبادر مي شود. ايشان براي اثبات عدم به كارگيري سياست سركوب توسط رژيم پهلوي مي گويد:
آنچه مسلم است اگر جمعه سياه تكرار شده بود، انقلاب نمي توانست به آن سرعت و سهولت پيش برود. حتي اگر كشتارهاي جديدي هم صورت نمي گرفت اما ارتش همان برخورد قاطع، جدي و مصمم را كه در صبح روز جمعه 17 شهريور از خود نشان داده بود ادامه مي داد معلوم نبود انقلاب به آن سرعت مي توانست به پيروزي برسد.
و سپس بلافاصله مي افزايد: «واقعيت آن است كه چند روز بعد از كشتار ميدان شهدا «ژاله»، فرماندهان نظامي در جلوي دانشگاه با حلقه گل بر گردنشان بر روي دوش مردم بودند» (6) نويسنده به گونه اي به اين موضوع مي پردازد كه گويي قرار گرفتن نظاميان پس از آن كشتار بر روي دوش مردم، ناشي از سياست اتخاذ شده از سوي شاه به منظور تلطيف فضاي كشور و نشان دادن روي خوش به مردم و دلجويي از آنان بوده است، در حالي كه امام با اتخاذ سياست رفتار ملاطفت آميز با ارتش، يكي از بزرگ ترين ضربات سياسي و روحي را به شاه وارد آورد و علاوه بر آن با صدور حكم فرار سربازان و ديگر نيروهاي بدنه ارتش از پادگان ها، كه از سوي بسياري از نيروهاي ارتشي اجابت شد، تبخير و غرور بي حد محمدرضا را، كه تصور مي كرد ارتش در همه حال چشم و گوش بسته تابع فرمان اوست، در هم شكست.
با توجه به آنچه بيان شد، بي مناسبت نيست راجع به يكي از روش هايي توضيح داده شود كه به شدت مورد آقاي زيباكلام براي القاي مطالب خويش به خوانندگان است و آن بهره گيري از «جملات شرطيه خلاف واقع» است. منظور از اين جملات، گزاره هايي است كه با «اگر»- به عنوان نشانه شرط- آغاز مي شود و راجع به واقعه اي به صورت شرطي حكم مي كند كه در گذشته اتفاق نيفتاده است: «اگر جمعه سياه تكرار شده بود، انقلاب نمي توانست به آن سرعت و سهولت پيش برود». به طور كلي جملات شرطيه خلاف واقع از قابليت فوق العاده اي براي انحراف اذهان مخاطبان از حاق واقعيت و مصادره نتايج به سوي ديگر، برخوردارند؛ بنابراين هنگام مواجه شدن با چنين جملاتي بايد دقت زيادي مبذول داشت كه فريب «شرط هاي خلاف واقع» را نخورد. نخستين نكته اي كه در اين زمينه بايد مورد توجه قرار گيرد، امكان وقوع شرط است: «اگر جمعه سياه تكرار شده بود»، اما آيا واقعاً امكان تكرار آن واقعه وجود داشت؟ بحث هاي مفصل و درازدامني در پاسخ به اين سؤال مي توان داشت كه از آنها پرهيز مي كنيم، اما به طور اجمال بايد گفت كه با در نظر گرفتن جميع شرايط داخلي و خارجي، امكان تكرار چنان واقعه اي بسيار ضعيف و بلكه در حد صفر بود. نكته دومي كه بايد در نظر گرفت، بررسي دقيق نتيجه اخذ شده يا به تعبير ديگر «جزاي شرط» است: «اگر جمعه سياه تكرار شده بود» (شرط)، «انقلاب نمي توانست به آن سرعت و سهولت پيش برود» (جزاي شرط) اما از كجا معلوم اگر چنان مي شد واقعاً چنين نتيجه اي در برداشت؟ شايد اگر چنان مي شد، روند انقلاب به دليل خشم و عصبانيت مردم يا حتي اوج گيري حركت هايي از سوي بخش ها و طيف هايي از درون ارتش يا به ده ها دليل ديگر، سرعت بيشتري مي گرفت و چه بسا رژيم پهلوي بسيار زودتر از 22 بهمن سرنگون مي شد. به هر حال، همگان بايد توجه داشته باشند كه ذهن آنها از طريق به كارگيري جملات شرطيه خلاف واقع توسط كساني كه شگرد بهره گيري از اين روش را به خوبي مي دانند، فريب نخورد و نتيجه اي خاص به آن تحميل نگردد.
ما اولاً فرض گرفته ايم كه در دوران انقلاب سياستي به نام «سركوب» وجود عيني داشت. يعني نيروهاي نظامي و انتظامي دستور داشتند تا منظماً به كشتار مردم بپردازند تا جلوي تظاهرات و راهپيمايي ها گرفته شود. ثانياً اين دستور از سوي آمريکايي ها بوده است. ثالثاً تا صبح روز 22 بهمن اين سياست اعمال مي شده است. اين يك نمونه از همان مفروضات غلطي است كه هيچ پايه و اساسي ندارد. (1)
فرض نخست ايشان در مورد وجود سياست سركوب تظاهرات توسط رژيم پهلوي است. طبعاً بر اساس شواهد و مدارك بي شمار، هيچ كس نمي تواند منكر وجود چنين سياستي از سوي شاه شود، اما اگر خوانندگان محترم توجه كنند ايشان واژه «منظماً» را در اين فرض خود تعبيه كرده است تا راه براي نتيجه گيري هاي خاص باز شود؛ بدين معنا كه اگر به دلايل مختلف، در روند درگيري هاي قواي نظامي و انتظامي با مردم، وقفه اي پيش مي آمد، آقاي زيباكلام بتواند مدعي شود كه بنابراين «منظماً» چنين سركوبي وجود نداشته است و جالب تر آنكه در گام بعدي به كلي منكر «سياست سركوب» از طرف رژيم شود كما اينكه چنين هم كرده است:
اگر در عالم واقعيت چنين سياستي وجود مي داشت اساساً انقلاب در همان مراحل اوليه متوقف مي شد. البته 17 شهريور و موارد ديگري در پاره اي شهرستان ها اتفاق افتاد اما هيچ كدام از آنها بخشي از يك سياست منسجم، دقيق و طراحي شده براي كشتار و جلوگيري از ظاهر شدن مجدد مردم در خيابان ها نبود. تمامي آنها مولود تصميمات فردي فرماندهان محلي بود بدون آنكه در برگيرنده طرح و نقشه از پيش تعيين شده اي باشند. بي برنامگي و بي هدفي آن كشتارها را از آنجا مي توان فهميد كه فرداي روز كشتار و برخورد، مردم به تظاهرات مي پرداختند و حتي يك گلوله هم ديگر شليك نمي شد. تظاهرات ميليوني در فرداي كشتار به آرامي به راه مي افتاد و قواي نظامي و انتظامي هم صرفاً نظاره گر بودند. (2)
در واقع آقاي زيباكلام با تعبيه كلمه «منظماً» در فرض خود و توضيحات بعدي قصد دارد چنين بنماياند كه اگر رژيم پهلوي قصد سركوب تظاهرات را داشت مي بايست هر روز شاهد يك «17 شهريور» باشيم و چون چنين نشده پس مي توان نتيجه گرفت كه سياست سركوب در دستور كار شاه قرار نداشته است!
براي درك واقعيت در اين زمينه بايد نگاهي به سير و روال قضايا بيندازيم. همان گونه كه بيان شد، حضور كارتر در ايران و تعريف و تمجيد افراطي و شگفتي آفرين وي از شاه و نيز اعلام حمايت همه جانبه و قاطع از رژيم پهلوي و توصيف آن به مثابه مستحكم ترين نظام سياسي در منطقه و بلكه جهان، كليه مسائل في مابين دو كشور را در آن مقطع پايان داد و شاه اطمينان يافت كه از حداكثر حمايت كاخ سفيد برخوردار است. به دليل همين اعتماد به نفس بيش از حد، چند روز بعد سفارش دربار مقاله توهين آميزي با امضاي مجعول «احمد رشيدي مطلق» در روزنامه اطلاعات به چاپ رسيد كه به دنبال آن تظاهراتي در روز 19 ديماه 56 در قم در حمايت از حريم مرجعيت و دفاع از «آيت الله العظمي خميني» برگزار گرديد. اين تظاهرات به شدت از سوي رژيم پهلوي سركوب شد و جمع زيادي در آن روز كشته و مجروح شدند. در پي اين قضيه اگرچه تظاهرات و تحرك ديگري در روزهاي بعد به چشم نخورد، اما در محافل و مجامع مذهبي و سياسي و حتي خانوادگي، شاهد رشد اعتراضات و بحث هاي سياسي جدي بوديم. چهل روز پس از آن، ناگهان مراسم چهلم شهداي قم در تبريز با شدت تمام سركوب شد و مجدداً جمع زيادي به خاك و خون كشيده شدند. سپس در مراسم چهلم شهداي تبريز، شهر يزد آماج سركوب قرار گرفت و باز تعداد زيادي كشته و مجروح شدند. پس از آن، تظاهرات مردمي در شهرهاي مختلف برگزار شد كه بسياري از آنها با شدت عمل رژيم مواجه گرديد. همان گونه كه ملاحظه مي شود، اين وقايع با شروع از روز نوزدهم ديماه 1356 به تدريج گسترش يافتند و همزمان، بر شدت سركوبگري رژيم نيز افزوده شد كه به استقرار حكومت نظامي در بسياري از شهرها و كشتار فجيع روز 17 شهريور انجاميد. آيا اين همه حاكي از آن نيست كه شاه با توجه به تصوراتي كه از قدرت و استحكام رژيم خود داشت و بر مبنا غروري كه از اين بابت بر او عارض شده بود، جز زبان زور و سركوب و كشتار، هيچ راه و روش ديگري براي مواجه با اين بحران در نظر نداشت؟ از طرفي كساني كه حتي اندكي آشنايي با رژيم پهلوي داشته باشند، به خوبي مطلع اند كه فرماندهان نظامي و انتظامي كاملاً مطيع و منقاد محمدرضا بودند و بدون نظر او دست به كاري نمي زدند. گذشته از اين، اگر شاه واقعاً قصد سركوب نداشت و به تعبير آقاي زيباكلام «تمامي آنها مولود تصميمات فردي فرماندهان محلي بود بدون آنكه دربرگيرنده طرح و نقشه از پيش تعيين شده اي باشند» چرا به محض آنكه اولين كشتار در قم روي داد، شاه دستور توقف و منع چنين برخوردهايي را صادر نكرد؟ به علاوه، اگر اين گونه عملكردهاي فرماندهان نظامي را ناشي از خودسري آنها، به رغم خواست و فرمان شاه بدانيم، چگونه است كه در مقطعي ديگر، آنها را بر مبناي آنچه در كتاب مقدمه اي بر انقلاب اسلامي آمده، كاملاً مطيع و گوش به فرمان مي يابيم:
بارها برخي از فرماندهان نظامي تندرو از وي چنين اجازه اي خواستند. مي خواستند وي اجازه دهد و اطمينان مي دادند كه در كمتر از 48 ساعت نظم و آرامش را به كشور باز گردانند. اينكه آيا مي توانستند يا نه بحث ديگري است. اما نكته مهم آن است كه شاه چنين اجازه اي را نداد. (3)
به نظر مي رسد آقاي زيباكلام به جاي ارايه تصوير و تحليلي واقعي از شرايط، ترجيح داده است تا بر مبناي «تطهير و تبرئه محمدرضا از جنايت» به بازگويي حوادث بپردازد؛ آنجا كه جنايت ها و كشتارهاي مسلم و غيرقابل انكاري صورت گرفته است و هيچ راه گريزي از اعتراف به آن وجود ندارد، مسئوليت به كلي بر گردن مسئولان و فرماندهان محلي انداخته مي شود، اما زماني كه بنا به دلايل مختلف امكان اجراي يك طرح و نقشه جنايت آميز وجود نداشته، در كلام آقاي زيباكلام، محمدرضا از چنان تسلط و اقتداري برخوردار مي گردد كه به محض مخالفت با اين طرح، تمامي فرماندهاني كه خودسرانه دست به كشتار مي زدند و در ميدان ژاله از كشته پشته مي ساختند، تابع و تسليم محض فرمان و اجازه شاه مي شوند.
واقعيت آن است كه رژيم پهلوي از ابتداي نهضت انقلابي مردم در 19 دي ماه 1356 تا هنگام فروپاشي، سياست سركوب و كشتار را دنبال كرد، اما در شرايط مختلف اين سياست، شدت و ضعف هايي داشت. در ابتدا اين سياست با شدت دنبال شد تا جايي كه در 17 شهريور 1357 به اوج خود رسيد. البته جا دارد توضيحي راجع به ماجراي 17 شهريور بيان گردد زيرا نويسنده محترم با بيان چندباره اينكه «اگر جمعه سياه تكرار شده بود، انقلاب نمي توانست به آن سرعت و سهولت پيش برود» (4) در صدد برآمده تا با انگشت نهادن بر عدم تكرار كشتار بزرگي همانند آن، به اثبات فقدان سياست سركوب بپردازد. واقعه 17 شهريور در نخستين روز از اعلام حكومت نظامي در تهران و چندين شهر ديگر، روي داد. نكته مهم آن است كه چند روز قبل از آن، كه مصادف با عيد فطر بود، پس از اقامه نماز عيد در منطقه قيطريه، انبوه جمعيت نمازگزار، اقدام به راهپيمايي به سمت مناطق جنوبي تر شهر تهران كردند كه در طول مسير، بر تعداد جمعيت افزوده گشت تا به حدي كه بزرگ ترين تظاهرات در شهر تهران تا آن روز شكل گرفت و اين تظاهرات در روزهاي آتي نيز تكرار شد. در روز پنج شنبه از سويي جمعيت انبوهي كه به تظاهرات پرداخته بودند شعار «فردا صبح، 8 صبح، ميدان ژاله» سرداده شد كه در پي آن در ساعات اوليه روز جمعه، رژيم تصميم به برقراري حكومت نظامي در تهران گرفت و از آنجا كه بسياري از مردم از اين مسئله اطلاع نداشتند يا حتي آنها كه مطلع بودند بر مبناي قرار قبلي، اصرار بر حضور در ميدان ژاله داشتند، جمعيت زيادي در اين ميدان در صبح روز جمعه 17 شهريور گرد آمدند. از طرف ديگر، موقعيت اين ميدان به گونه اي بود كه نيروهاي نظامي توانستند آن را تقريباً به محاصره درآورند و سپس بر اساس سياست سركوب، «شليك به مردم» را آغاز كردند تا در نخستين روز حكومت نظامي به اصطلاح زهر چشمي از آنها بگيرند و جو رعب و وحشت را بر جامعه حاكم سازند؛ بنابراين اگر در روز 17 شهريور شاهد شكل گيري يك كشتار دسته جمعي بزرگ در ميدان شهدا هستيم، بخشي از آن به شرايط و عوامل خاصي باز مي گردد كه فقدان آنها در مراحل بعد، يكي از علل عدم تكرار چنان واقعه اي به حساب مي آيد. البته بدان معنا نيست كه از اين پس بلافاصله رژيم پهلوي اقدام به قطع كشتار مردم كرد، زيرا اساساً برقراري حكومت نظامي معنايي جز اتخاذ يك سياست سركوبگرانه نداشت، از اين رو در قالب اعلام حكومت نظامي يا حتي روي كار آمدن يك دولت نظامي به نخست وزيري ارتشبد ازهاري، هيچ گاه سركوب مخالفت ها و حركات اعتراض آميز متوقف نگرديد، اما چند نكته موجب شد كه در كنار آن، رويكردهاي ديگري نيز مورد توجه رژيم قرار گيرد. شايد مهم ترين عامل را بتوان بي اثري كشتارها در خاموش كردن تظاهرات مردمي دانست؛ در واقع محمدرضا و همراهانش به اين نتيجه رسيدند كه اين سياست سركوبگرانه، تاثيرات به شدت منفي اي دارد و موجبات رشد، توسعه و شدت يابي مخالفت ها را فراهم آورده است. اين مسئله از يك سو باعث نااميدي از تاثير بخشي سركوب شد و از سوي ديگر، روش هاي مسالمت آميز را مورد توجه آنها قرار داد. نقطه اوج اين روش ها، اذعان شاه به شنيدن صداي انقلاب مردم بود كه البته هرگز مورد قبول جامعه قرار نگرفت. بنابراين رويدادهاي سال 32 و 42 برمي آيد و براي اثبات فقدان سياست سركوب در سال 57 مي نويسد: «كافي است رفتار حكومت نظامي در سال 1357 را مقايسه كنيم با رفتار حكومت نظامي در سال 1332 و 1342» (5) در واقع با ناديده گرفتن ابعاد عظيم تحولات سال 57 با سال هاي مزبور، دست به يك قياس مع الفارق مي زند. به عبارت بهتر، رژيم پهلوي در سال هاي 56 و 57 نسبت به سال 42 به مراتب به اقدامات سركوبگرانه وسيع تر و خشن تري دست زد، اما عظمت و گستره رويدادهاي سال 57 به حدي بود كه اين گونه اقدامات قابل كنترل و يا حتي كاهش نبودند.
نكته بسيار مهم ديگري كه در كاهش رويارويي ارتش با مردم نقش حايز اهميتي داشت و آقاي زيباكلام حتي از اشاره كوتاهي به آن نيز امتناع ورزيده، تدبير هوشمندانه امام خميني در جهت منع مردم از حملات شعاري و عملي به نظاميان بود. حتي بر اساس اين تدبير، مردم ارتش را برادر خود مي خواندند و به آنها شاخه گل هديه مي دادند. شايد كم نبودند كساني كه در ميان طيف انقلابيون كه بر مبناي شور و احساسات، خواستار تقابل مسلحانه با نيروهاي نظامي رژيم بودند، اما امام به رغم فضاي سنگيني كه در اين زمينه وجود داشت، هرگز اجازه چنين اقدامي را ندادند و همواره در پيام هاي خويش نيز با لحن مهربانانه و اندرزگويانه با نظاميان سخن مي گفتند. از سوي ديگر، رژيم پهلوي بسيار مايل بود كه عليه نظاميان تحركات مسلحانه صورت گيرد؛ چرا كه در اين صورت با برانگيخته شدن احساساتي مانند عصبانيت، ترس از آينده و نيز تلاش براي دفاع از خويش، خود به خود بر شدت عمل نظاميان در مقابل تظاهر كنندگان افزوده مي شد. در حقيقت امام با اتخاذ سياست برادري با ارتش و اهداي شاخه گل به آنها، احساسات نظاميان را به نفع جريان انقلاب سوق داد و حداقل آنكه آنان را براي اجراي «سياست شليك به مردم» در محذورات اخلاقي و عاطفي جدي قرار داد. به اين ترتيب علاوه بر ياس و نااميدي رژيم پهلوي از ادامه سياست سركوب، تعامل مثبت جريان انقلاب با بدنه ارتش نيز مانعي جدي بر سر راه اجراي اين سياست شد. اما به رغم اين واقعيت هاي روشن، آقاي زيباكلام به نحوي اين مسائل را در كتاب خويش منعكس مي سازد كه دقيقاً عكس واقعيت به اذهان خوانندگان متبادر مي شود. ايشان براي اثبات عدم به كارگيري سياست سركوب توسط رژيم پهلوي مي گويد:
آنچه مسلم است اگر جمعه سياه تكرار شده بود، انقلاب نمي توانست به آن سرعت و سهولت پيش برود. حتي اگر كشتارهاي جديدي هم صورت نمي گرفت اما ارتش همان برخورد قاطع، جدي و مصمم را كه در صبح روز جمعه 17 شهريور از خود نشان داده بود ادامه مي داد معلوم نبود انقلاب به آن سرعت مي توانست به پيروزي برسد.
و سپس بلافاصله مي افزايد: «واقعيت آن است كه چند روز بعد از كشتار ميدان شهدا «ژاله»، فرماندهان نظامي در جلوي دانشگاه با حلقه گل بر گردنشان بر روي دوش مردم بودند» (6) نويسنده به گونه اي به اين موضوع مي پردازد كه گويي قرار گرفتن نظاميان پس از آن كشتار بر روي دوش مردم، ناشي از سياست اتخاذ شده از سوي شاه به منظور تلطيف فضاي كشور و نشان دادن روي خوش به مردم و دلجويي از آنان بوده است، در حالي كه امام با اتخاذ سياست رفتار ملاطفت آميز با ارتش، يكي از بزرگ ترين ضربات سياسي و روحي را به شاه وارد آورد و علاوه بر آن با صدور حكم فرار سربازان و ديگر نيروهاي بدنه ارتش از پادگان ها، كه از سوي بسياري از نيروهاي ارتشي اجابت شد، تبخير و غرور بي حد محمدرضا را، كه تصور مي كرد ارتش در همه حال چشم و گوش بسته تابع فرمان اوست، در هم شكست.
با توجه به آنچه بيان شد، بي مناسبت نيست راجع به يكي از روش هايي توضيح داده شود كه به شدت مورد آقاي زيباكلام براي القاي مطالب خويش به خوانندگان است و آن بهره گيري از «جملات شرطيه خلاف واقع» است. منظور از اين جملات، گزاره هايي است كه با «اگر»- به عنوان نشانه شرط- آغاز مي شود و راجع به واقعه اي به صورت شرطي حكم مي كند كه در گذشته اتفاق نيفتاده است: «اگر جمعه سياه تكرار شده بود، انقلاب نمي توانست به آن سرعت و سهولت پيش برود». به طور كلي جملات شرطيه خلاف واقع از قابليت فوق العاده اي براي انحراف اذهان مخاطبان از حاق واقعيت و مصادره نتايج به سوي ديگر، برخوردارند؛ بنابراين هنگام مواجه شدن با چنين جملاتي بايد دقت زيادي مبذول داشت كه فريب «شرط هاي خلاف واقع» را نخورد. نخستين نكته اي كه در اين زمينه بايد مورد توجه قرار گيرد، امكان وقوع شرط است: «اگر جمعه سياه تكرار شده بود»، اما آيا واقعاً امكان تكرار آن واقعه وجود داشت؟ بحث هاي مفصل و درازدامني در پاسخ به اين سؤال مي توان داشت كه از آنها پرهيز مي كنيم، اما به طور اجمال بايد گفت كه با در نظر گرفتن جميع شرايط داخلي و خارجي، امكان تكرار چنان واقعه اي بسيار ضعيف و بلكه در حد صفر بود. نكته دومي كه بايد در نظر گرفت، بررسي دقيق نتيجه اخذ شده يا به تعبير ديگر «جزاي شرط» است: «اگر جمعه سياه تكرار شده بود» (شرط)، «انقلاب نمي توانست به آن سرعت و سهولت پيش برود» (جزاي شرط) اما از كجا معلوم اگر چنان مي شد واقعاً چنين نتيجه اي در برداشت؟ شايد اگر چنان مي شد، روند انقلاب به دليل خشم و عصبانيت مردم يا حتي اوج گيري حركت هايي از سوي بخش ها و طيف هايي از درون ارتش يا به ده ها دليل ديگر، سرعت بيشتري مي گرفت و چه بسا رژيم پهلوي بسيار زودتر از 22 بهمن سرنگون مي شد. به هر حال، همگان بايد توجه داشته باشند كه ذهن آنها از طريق به كارگيري جملات شرطيه خلاف واقع توسط كساني كه شگرد بهره گيري از اين روش را به خوبي مي دانند، فريب نخورد و نتيجه اي خاص به آن تحميل نگردد.
پي نوشت ها :
1)صادق زيباكلام، همان، ص19.
2)همان، ص20-19.
3)همان، ص23.
4)همان.
5)همان، ص24.
6)همان، ص23.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}